خاطره تلخ
سلام گل پسرم ,امیداوارم همیشه قضا و بلا ازت دور باشه (انشاالله) روز سه شنبه مامانی و طاها قرار شد برن بناب خونه آبا جونی چون صبح زود پا شده بودیم مامانی زود کاراش رو کرد تا اول بریم خونه خاله فریبا و بعدا بریم خونه آبا خوشحا ل و خندون رسیدیم خونه خاله فریبا تا طاها جون با آیلین جون بازی کنن اولش همچی خوب بود جز اینکه طاها جون چیزی نمیخورد کم کم داشت عصبی میشد و چون زود پا شده بود خوابش هم مییومد خواستیم بریم که طاها شروع کرد که نه نمیرم و رو به خاله که:آخه من اومدم خونه شما ,خاله تفلکی دلش ریش شد گفت بابا ناهار بمونید بعد ناهار برید خلاصه ..............چون عزیز مامانی بد اخلاقی میکرد خواستم بخوابونمش که که نخوابید .رو تخت آیلین با ...
نویسنده :
مامان طاها
16:56